عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دو راهب در مسیر زیارت خود،به قسمت کم عمق رودخانه ای رسیدند.
لب رودخانه،دختر زیبائی را دیدند که لباس گرانقیمتی به تن داشت.
از آنجائی که ساحل رودخانه مرتفع بود و آن دختر خانم هم نمی خواست هنگام عبور لباسش آسیب ببیند،منتظر ایستاده بود .

یکی از راهب ها بدون مقدمه رفت و خانوم را سوارکولش کرد.
سپس او را از عرض رودخانه عبور داد و طرف دیگر روی قسمت خشک ساحل پائین گذاشت.
راهب ها به راهشان ادامه دادند.

اما راهب دومی یک ساعت می شد که هی شکایت می کرد:"مطمئنا این کار درستی نبود،تو با یه خانم تماس داشتی،نمیدونی که درحال عبادت و زیارت هستیم؟
این عملت درست بر عکس دستورات بود؟"

و ادامه داد:"تو چطور بخودت این اجازه رو دادی که بر خلاف قوانین رفتار کنی؟"

راهبی که خانم رو به این طرف رودخانه آورده بود،سکوت میکرد،اما دیگر تحملش طاق شد و جواب
داد:"من اون خانم رو یه ساعت میشه زمین گذاشتم اما تو چرا هنوز داری اون رو تو ذهنت حمل میکنی؟! "





:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: بازدید از این مطلب : 321
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
ن : Bahram
ت : جمعه 29 دی 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com